روزانه نوشت هایم

رفتار یکی بدجور شکنجه ام میده

یه ادم که خیلی وقته فقط بش ترحم کردم

اما نفهمید

ازش دور شدم

همه هنوزم بش ترحم میکنند و اون تو جهل خودش مونده

اما در مقابل من جبهه میگیرند که چرا بش واقعیت رو گوشزد میکنی

یک ادم که از من یکسال کوچکتره اما از نظر من شعورش در حد یک دختر 13 ساله ام نمیررسه

فرق داره کلا با من

و من نمیتونم هیچ جوری خودم رو باش تطبیق بدم

اه حسم بده



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۰۱:۲۵
honey ووو

این هفته هم مصاحبه داشتم

تمام مدت فکر میکردم 5صبح برسم قم چیکار کنم

دیگه اخرش گفتم میرم حرم و تا 7 اونجا میمونم

من خیلی حالم با قم خوب نبود

خیلی دوستش نداشتم

اما دوستش شدم شایدم قم دوستم شد

ساعت 11 شب سوار اتوبوسی شدم که قرار بود شماره صندلیم 10 باشه یعنی همونجایی که یه عالمه آقای عرب با شکم های گنده بودن

خدا اما دستم رو گرفت آورد گذاشت تو دست یه خانوم زیبا و به راننده گفت ما دوتا میخوایم بشینیم همین صندلی 2-3 پشت راننده

راننده اول کفت اجازه نداریم اما بعد حرفی نزد

گمانم اونم راضی نبود ما بریم اون وسطا

با خانوم زیبا هم صحبت شدم

منی که تو اتوبوس با هیچکس حرف نمیزدم حرف زدم

دانشجوی دانشگاهی بود که من ساعت 8 صبح مصاحبه داشتم

وقتی فهمید میخوام برم حرم اصرار کرد باش برم خوابگاه

و اینجوری شد که من 5صبح وارد خوابگاه دانشگاه مورد نظر شدم با دوست جدیدم

اونا امتحان داشتن چقدر خوم اومد از درک متقابلشون در حالی که ما تو خوابگاه هم دیگر رو اذیت میکردیم

یک چراغ مطالعه داشتن و با باز گذاشتن در نور درحدی بود که من راحت مقالم رو گرفتم دستم و خوندم و یکی از بچه هام رو تختش خواب بود

چقدر خونگرم بودن بچه ها

خلاصه که تو خوابگاه بهم خوش گذاشت تو همون 2ساعت

ساعت یک ربع به 8 دانشکده بودم

هیچ کس خبر نداشت قراراه کی مصاحبه بگیره و کجا؟؟؟؟

یکم منتظر موندم تا 3تا از بچه هایی که در دو دانشگاه قبلی هم مصاحبه هامون با هم بود یعنی 3تا از رقبا اومدن

2تا پسر و یک دختر

دختر خیلی مهربون و خونگرم بود به شدن من رو یاد فاطمه دوستم مینداخت

او هم اصفهانی بود اما ساکن قم

3نفر اول رو صدا کردند و ما رفتیم مصاحبه دیگه کار کشته شدم انگاری

وقتی داشتم مدارکم رو جمع میکردم یک ورق ژیلوفن هم برداشتم که سرم درد گرفت بیچاره نشم

وقتی رفتم تو اتاق مصاحبه با دونفر دیگه خودم رو جمع و جور کردم و به استاد گفتم ببخشید میشه کولر رو خاموش کنید؟من همینجوریشم از استرس سردمه و این وضع رو بدتر میکنه

استاد خندید کولر رو خاموش کرد و 2تا رقیب دیگه هم من رو تایید کردن

حرف زدن چیز خوبیه

اسنتاد گفت نترسید میخوایم فقط یک سری سوالات و مدارک رو با هم مرور کنیم مصاحبه که ترس نداره

خلاصه با کلی خنده مصاحبه ای که اصلا خوب نبود عسل شد به کاممون

نتیجه رو سپردیم به اون بالایی

دوستم من رو تا حرم رسوند و چقدر مهربون بود نذاشت من یک قدم پیاده برم

البته من این رو مهربونی حضرت معصومه میدونم که وقتی دعوتنامه میده تا اخرش ازت پذیرایی میکنه

نماز زیارت خوندم به نیابت از تمام مجازی ها و واقعی ها

رفتم سوهان خریدم و رفتم ترمینال که برگردم تهران

دختری که تو ماشین منتظر بود 2.5 ساعت صبر کرده بود من تا نشستم شاید 15 دقیقه بعدش 2تا مسافر دیگه اومدن و راه افتادیم

همین اتفاقم تو ترمینال آزادی تکرار شد

خلاصه این شد که من رفتم قم و برگشتم اما آب از اب تکون نخورد و کسی متوجه هم نشد من نیستم

اینا مدام تو سرم میچرخه و احساس میکنم دستم فقط تو دست خدا نیست تو بغلشم پاهام رو زمین نیست

امیدوارم حس کنید و تو بغلش بهتون خوش بگذره

***

تو حرم وقتی داشتم تو شلوغی ها میچرخیدم یه جای خوب قبل از ضریح برا نماز پیدا کنم یک خانوم پرسید خانوم شما مجردید؟گفتم بله گفت قصد ازدواج نداری؟خندیدم و گفتم نه


خواستگار تو حرمی نداشتیم که پیدا کردیم

اینم به شیرینی سفرم اضافه کرد

نشد ماه شعبانم رو به رمضان وصل کنم

اما اخر شعبان رفتم زیارت

انشالله اخر رمضان برم مشهد زیارت

کامم شیرینه مثل عسل 


دعا کردم تو این ماه کام همتون شیرین باشه 

خنده از ته دل براتون خواستم و عاقبت بخیری


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۷
honey ووو

خب خدارو شکر تاریخ این مصاحبم هم مشخص شد

4شنبه مصاحبه دارم

این دفعه بابا هم نمیتونند همرام بیان 

با ماشین شب رو تنها میرم 5صبح میرسم

یکم دلهره دارم

اما خدا که بزرگه

تا اینجاش رو اومده باقی راهم بده من رو ببره

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۳۲
honey ووو

بلاگفا درست شد

اما نمیدونم میخوام برم ازینجا یا نه

نظر شما چیه؟

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۷
honey ووو

جدیدا دوستان جدید پیدا کردم

مثل سایت بیان

مثل عمو پستچی

++

عمو پستچی یک بسته آورد (سند مالکیت) اسم مامان رو پشت ایفون گفت منم رفتم دم در ترسیدم بگم من نیستم بم نده بعد مامان باید مرخصی میگرفت بره سند رو از پست بگیره

گرفتم و امضام کردم بعد پستچی گفت شما خودتون خانوم ایکس هستید؟خندیدم گفتم نه من دخترشم

خندید گفت میدونم مامانتون کارمند فلان جاست نامه هاشون رو من میبرم

باباتون فلان جاست 

خندیدم ادمهای زیادی میشناسن من رو بدون اینکه من بشناسمشون یادم باشه دیگه سر کسی کلاه نذارم

======================================================================

یک بنده خدایی فوت شده بود رفتیم خونشون 

مدیر و ناظم و یکی دوتا از دبیرهای دبیرستانم رو دیدم

کلی عاشقانه نازم دادن و برام آرزوی موفقیت کردند گفتند هر از چند گاهی بهشون سر بزنم و از موفقیت هام بگم تا کیف کنند

حالا منتظرم بلکه شوهر کنم برم از موفقیتم بگم که مخ یکی رو زدم خلاصه

والا دیگه انقدر بم گفتند درس بسه شوهر کن دیگه جز امال و آرزوهام شده شوهر

======================================================================

چقدر پرحرف شدم

دلم میخواد به چندتا از ادمهای حقیقی زندگین ادرس بلاگ رو بدم اما میترسم بعدها حرفی بزنم اینجا که دلم نخواد هیچ ادم واقعی بخونتش

نمیدونم چیکار کنم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۳
honey ووو

امروز اولین گروه دانشجو هام امتحان داشتند

رفتم سر جلسه و با 5نقر از بچه ها سر جلسه آشنا شدم یعنی تا امروز به خودشون زحمت ندادند که تشریف بیارند سر کلاس

دانشگاههای دیگه من حذف میکنم چون قدرتش رو دارم و واقعا مدرسم اما اینجا هیچ استادی هیچ قدرتی نداره

اینم مزایای دانشگاههها

یکی از دانشجو ها گفت لیگ بازی میکنم

آی آقایی که گفتی لیگ بازی میکنی چه لیگی؟

یکی گفت من کارمندم

آی آقایی که کارمندی کجا کارمندی؟

یکی از خانوم هام آمد گفت تازه بچم بدنیا اومد عروس رییس دانشگام بگم بهتون زنگ بزنه؟

و برگه اش سفید بود

و 10 میشه

تأسف باره

اما اگر من 10 ندم بهش خودشون وارد عمل میشند

تازه جالبه قبل امتحان بهشون 25 تا سوال دادم که از اون بین 5تاش رو شر امتحان بدم

چون درسش واقعا چرند بود برخلاف تمام درسهای جالب و کاربردی که داریم این مسخره است

بعد 5تا سوال دادم نوشتم 4تاش رو جواب بدین

یکی اومده بیرون میگکه سخت ترم میشد سوال طرح کنید؟؟

پررو شاخ و دم نداره که

دردشون میگیره درس بخونن

احتمالا تو این روزها باید برم دانشگاه خودمون مصاحبه

دعام کنید لطفا چشم امیدم به دانشگاه خودمه

مامان که مسخرم میکردم حالا دیروز بم گفت یک نذر کن بلکه قبول شی واقعا

اخه به طرز عجیبی همه اطرافیان دارن میرن دکتری دانشگاه آزاد بعد مامان میگه اگر بری روزانه خب من حالا 100 تومن پول که ندارم اما با پولی که دارم واست یه ماشین میخرم

یکی از دوستان لطف دارند به من میگن میخوای بری درس بخونی که چی شوهر کن

بعد که میگم خب من دلم میخواد اما ادم مناسب ندیدم میگه ادم مناسبم بیاد انقدر کلاس میذاری بره

من نمیدونم از کجای رفتارم چنین برداشتی شده

ای شما که من رو میشناسید من کلاس میذارم؟



+++بعدا نوشت:

آقا بیاید میخوام کلاس بذارم

اون دانشجو هه اخر برگه امتحانش نوشته بود تو لیگ هندباله

من تاحالا یه بازی هندبالم تا آخر ندیدم شما چطور؟

++

یک چیز جالب تر

تا ترم قبل وقت امتحان یک عالمه فوتی اقوام درجه 1و2 داشتیم و طلاق و جدایی خدا رو شکر این ترم زایمان داشتیم و مادر شدن و ورزش و مشغله

اینجوری ادم دست و دلش بیشتر به نمره میره والا

++ دانشجو ها با تأکید زیادی روی برگه اسم من رو اعم از نام و نام خانوادگی نوشتن جالب بود برام

گمانم از اسمم خوششون اومده

تقریبا میشه گفت همشون نوشتن استاد هانی ایکس پور

ما اون وقتیا خجالت میکشیدیم اسم کوچک استاد رو پای تحقیقم بنویسیم مینوشتیم جناب آقای استاد فلانی

اینها بین خودشون استادها رو به اسم کوچیک صدا میکنند تازه جلو منم یکی دوبار از سایر همکارها صحبت میکردن اسم کوچیک میگفتن بعد چشمهای از حدقه بیرون زده من رو میدیدن فامیل طرفم میگفتن

___ امروز یکی دوتا از دانشجو هام برا آرزوی موفقیت کردن و گفتن واقعا کیف کردند تو این درس و این ترم

برام مهم و ارزشمند بود چون درس خون بودند

نظر باقی برام مهم نیست

ترم قبل یادتونه با ترم یکی ها مدنی 1 داشتم؟

نظر سنجیم خیلی عالی بود تا حالا کم پیش اومده اینجوری نظر سنجی زده باشند برا استادی

بلکه جناب مدیر گروه بفهمه این چیزها رو

نمیفهمه که

++دانشگاهمون ارشد خصوصی آورده

اگر این ترم دکتری قبول شدم که شدم اگر نه دیگه به در لای جرز دیوار میخوره مدرکم

خدایای میشه قبول شم؟

** امروز کارشناس گروهمون زنگ زد پرسید درخواستت واسه خصوصی بود یا جزا؟

امروز ماهی گیر جونم بم یک راه تازه واسه گیر افتادگی ها یاد داد روز مصاحبه بدردم میخوره قطعا

توکل بخدا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۲۹
honey ووو

اینجا رو ساختم که بنویسم

اما دیگه از سرم پریده عادت نوشتن

افکارم رو تو گروه همکاران منتشر میکنم گاهی تو خانواده

اخرشم یا دعوا میشه یا یه چیزی که میگم من دیگه هیچ جا حرف نمیزنم میرم مینویسم تو وبلاگ

منتظر دو جا هستم که برم مصاحبه

اما سکوت مطلقه انگار

این روزها خیلی جدی راجع به مهر حرف میزنم و مامان مسخرم میکنه

من میگم نمیدونم تکلیفم مشخص نیست که از مهر چه روزی کلاس بردارم مامان میگه شنبه و چهارشنبه بر ندار که خواستیم جایی بریم راحت باشیم

میگم مامان جان اگر فلان جا قبول شم سه شنبه کلاس دارم

مامان کلی میخنده میگه اها راستی قبول شی واست ماشین میگیرم

الان داشت مسخرم میکرد؟

اگر من قبول نشدم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۲
honey ووو

دلم برای تمام لعنتی هایی که دیگه ندارم تنگ شده


اما مقاومم 


راهم رو ادامه میدم

اینجا مینویسم

شاید بلاگفا درست شد و برگشتم خونه

شایدم نه

شدم یه هانی نو

با یه وبلاگ نو

دوست های عزیزم دلم براتون تنگ شده

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۷
honey ووو

سلام مجدد

اومدم با کلی تغییرات

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۷
honey ووو

این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۶
honey ووو